نگاهی کوتاه به مجموعۀ شعر حسین وفا سلجوقی
مصلح سلجوقی مصلح سلجوقی

 " مردمی ها "

 

دانی که چرا آیم هر شب به سر کویت

خواهم که ببندم دل اندر خم گیسویت

این بیت زیبا سرآغاز مجموعۀ شعرزیبایی است زیر نام " مردمی ها " که باید دو دهه قبل به زینت چاپ مزین میشد . شرایط نا بسامان کشور کارکرد های همه گان را بر تاق نهاد و  دریغا که بسا چنین مجموعه های با ارزش ، زیر آوار آن تاق ها ، با خالقش برای ابد مدفون شدند.

حسین " وفا " سلجوقی شاعر دلسوخته یی است که دفتر زندگی خویش را نا به هنگام بست و دست تقدیراو را امان نداد تا شاهد مزین شدن اشعارش به زیور چاپ باشد .امروز بعد از دو دهه جایش خالیست تا در کنار این اثر پرارزش (مردمی ها ) چهره می گشود و قصۀ هجران خویش را با زبان خویش برایمان دکلمه می کرد .

رفتی و داستان غمم ناشنیده ماند 

حرف دلم به گوش دلت نارسیده ماند

با تو هزار رنج و غمم در گذار بود

رفتی و بی تو دامن صبرم دریده ماند

از من مپرس قصۀ هجران او "وفا"

کاین رازسربه مُهر بسی ناشنیده ماند ص 50

صبح زود ، داکچی زنگ دروازه را به صدا آورد و منتظر گامهای آهسته یی بود تا دروازه را بگشاید و مجموعۀ پردُر " مردمی ها " را به او بسپارد . در این غربت سرا هرگز در ذهن انسان خطور نمی کند که نامه یدوست سراز دروازه خانه بر آورد .بویژه برای امروزی ها که داستان فیس بوک و ایمیل را بهتر میدانند .

دست به پیمان " مردمی ها " بردم و کلام دل انگیزش مرا با خود تا بارگاه شاعر بدرقه نمود و خاطر بدان خوش داشتم که هر چند حسین وفا امروز در میان مانیست اما کلام زیبایش نوازشگر روح غربت زدۀ ماست و الفاظ شیرین " مردمی ها " بیانگر احساس شاعرانۀ اوست که سالیان زیادیست چون مردم دیارش  در غربت و بی سرنوشتی بسر برده است .

در نگاهی گذرا به متن " مردمی ها "،دقایق دقیق این بحر را به چشم دل نگریسته و گوشه هایی از این مجموعه را شگافتم تابر داشت شاعر را از زمان و زمانه در حیطۀخیال ، از کلام شیرینش دریافت کنم . دراین بحث ، گذر شاعر به کلاغ مرگ بر بلندای سرزمین به غم فرورفته می افتد و ره مقصود را ، بیابان بی پایان میداند و امید را از این مرزو بوم رخت بر چیده می بیند و چنین میسراید :

بیابانیست بی پایان

سکوتی در دل ظلمت

فضا ی سرد و تاریک

چو شام تیرۀ خاموش گورستان .

درین صحرا

زروی معبد موهوم وحشت ها

به گوش آید صدای جغد کور غم

برین دشت فراموشی

زسنگ آسیای چرخ میریزد غبار یاس تاریکی

دمی دیگر

چو شام سرد پاییزی

کلاغ مرگ دارد بانگ ها در آسمان نا امیدی ها . ص 38

او داستان این مرزو بوم را به خوبی می شناسد و نا امید از دور نمای سرنوشت میهن و مردم ، زندگی را زیر چرخ آسیا ب دشمنان وطن می نگرد و جغد کور را بر بلندای این خطه مشاهده می نماید و آواز غم را از دور دست ها می شنود و چنان از پیش بر آن تجسم دارد که کلام خویش را  با احساس شعر بیان می دارد .

" مردمی ها " هر چند دیر تر دست ما را در بحر شعر  به خود کشید ، اما جذبه کلامش دیدار هوای دیار دوست را بار دیگر در دل و دماغ ما تازه میکند و کهربای خیال در بستر وازه گان پارتی ، همه را مسحور خویش می نماید و خود در این باب نیز به تایید کلام ، زبان می گشاید و چنین می آورد:

تویی که جذبه ی عشق تو می کند جذبم

درین حدیقه مرا کهربای دیگر نیستص77

در گلزار " مردمی ها " قد بر افراشتم و دست تتبع  به دامن گلچین زدم و کام جان را در واژگان مواج به عرش  کلام بردم که هر بیتی و غزلی از نو مرا به خود مانوس می نمود . زبان شعر در رگ رگ و شریان " وفا " طغیان داشته است کهگرمی شعرش  بر دل خواننده حلقه می زند و چنان که در مطلع غزلی سروده است :

از کوی ناز پرورت ای جان کجا روم

آشفته حال و بی سرو سامان کجا روم ص120

حسین "وفا " در قلمرو شعر با سمند تخیل به اوج والای ادب دست یافته است و به این گونه او را می توان یکی از نو گرایان دهۀ چهل افغانستان دانست . او در سبک مختلف و به ویژه درسبک نیمایی شعر سروده است . فروغ عشق جاودان او ، باغستان سبز تخیل را در ژرفنای حافظه به هم پیوند میدهد و نقش شعر را چون نقاشی چیره دست ، با معانی در درون مایه های شعر ره می کشد  و غزل های پربار خویش را بدان می آراید که عشق را در لابلای این مجموعه بار ها تجربه می کند و زندگی را تجسمی از عشق  میداند . او همواره با ندای عشق زیسته است و کهکشان و بیکران عالم را در عشق می نگرد و عشق را با کلام خویش در زبان شعر چنین می نمایاند :

ز کهکشان ز بیکران

نوای این ترانه می رسد

ندای عاشقانه می رسد

که زندگی نشانه یی

ز عشق جاودانه است . ص 116

یا

ای صبا گرد رهی از قدم یار بیار      خبر از آمدن یار وفادار بیار

تا شود خاطر آشفته ام آزاد زغم       بویی از گلشن حُسنش به من زار بیار 

یا پیامی زدل خسته ی افگار ببر      یا نویدی به من از دولت دیدار بیار ص 136

" مردمی ها "  با خط نستعلیق و تذهیب های زیبا ، به انگشتان هنرآفرین برادر ارشد شاعر ، استاد ارشد بهزاد سلجوقی نگاشته شده است و هنر این استاد بزرگ ، دلنشینی کلام را با خط زیبا برای خواننده مضاعف ساخته است . او همچنان زندگی نامۀ برادر کهتر خویش را در باب نخست "مردمی ها " چنین می نگارد :

" او برادر کهترم محمد حسین "وفا " سلجوقی فرزند استاد فکری سلجوقی بود که در سال 1320 در دژ شمیران هرات دیده به دنیا گشود. در محضر پدر ، شعر ، ادب ، هنر و خطاطی آموخت و ید طولای خویش را در عرصه های مختلف برای  همه مبرهن ساخت . او تکمیل تحصیل کرد و تا بدست آوردن لیسانس اقتصاد از دانشگاه کابل کوشید و بدان نایل گشت."

سه دهۀ اخیر در کشور من و شما ، کلام ها بوی خون میدهند . گویندگان ، کلام خویشتن را غرقه در خون مینگرند و همواره شاکی بر زمان ونامردمی ها ی اربابان تکیه زده بر اریکۀ قدرت بوده ، نابسامانی های دولتمردان را با دیدی باز ،  بازگو نموده  اند . "وفا" ی آزرده  از روند نابسامان قدرت ، بیداد گران شب زده را می کوبد و آشیانه را خالی از مردان نامور کشور می بیند . " ای کاوه زادگان " نام شعر نیمایی است که او در سال 1360 خورشیدی ، زمان تهاجم ارتش سرخ سروده است . او مردم را بیدار می خواهد و خواب را برای همه ضیاع وقت میداند . همپایی با انقلاب را ضرورت و حق را از حلقوم ظالم و متجاوز برون کشیده می خواهد . رفته گان راه حقیقت را وسیله می سازد تا دیگران را در مقابل متجازین بشوراند و چنین میسراید :

گفتند در هرات

آنجا که سرزمین و مقام عقابهاست

آنجا که زندگی همه بی عیش و خوابهاست

آنجا که رفتگان حقیقت به صد نیاز

در خاک خفته اند

مردان نامور از شهر رفته اند

مکرو فریب دشمن غدار روز و شب

بیداد می کند . ص 84

زیبایی دیگری که در کار این اثر پربار مشحون است این که ، هر شعر زمان خویش را دارد و تاریخ  در پا ورقی آن آمده است. این خود کاری است که کمتر در مجموعه های شعر دیده می شود .دیدن تاریخ در پای هر شعر ، خواننده را به همان زمان می کشاند و جایی نیز موارد اجتماعی وقت را توسط شعر میتوان باز یافت و چنانچه در غزل "جام شراب" میتوان نمودار فرصت آزادی بانوان را در کلام آن لمس نمود و این خود بیانگر خرسندی شاعر از نهضت زنان در مرزو بوم خویش بوده است که چنین می سراید :

تا رخت بی حجاب می بینم  

به خیالم که خواب می بینم

گر به خواب است یا به بیداری

خوشتر از آفتاب می بینم

دل یک شهر ای کمان ابرو

از فراقت کباب می بینم  ص6 سال 1337 خورشیدی

در باب نگارش کتاب و مجموعه های شعر ، چنان می نماید که کمتر  بر می خوریم به مجموعه یی که بدون اشتباه و یا اغلاط چاپی باشد . تنها نکتۀ  در خور تامل در این مجموعه تکرار چاپ یک غزل است که در صفحۀ 78 زیر عنوان " رویای نیمه شب" آمده است .

از روز ازل شراب خویم کردند          با ساغر عشق روبرویم کردند

از خاک در میکده ام ساخته اند           با باده ای ناب شستشویم کردند ص 30

دریغا که جایش اکنون در میان ما خالیست و این شاعر خوش قریحه گلیم عمر کوتاه خویش را بسته است و کنون بیست و سه سال و اندیست که کلامش فرو خفته است و چنانکه خود سروده :

به بزم گاه سخن گوشه ی بیان خالیست        ببین که جای تو در صدر این مکان خالیست

ز سوز سینه اگر گفتنکته پردازی          "  کبوتران  همه  رفتند  و آشیان  خالیست "

روانش شاد باد

20.04.2012 هامبورگ جرمنی

 


May 1st, 2012


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب